قارقارک

ازهمه جاخبر,,گوناگون,,سرگرمی ,آموزشی, تفریحی

قارقارک

ازهمه جاخبر,,گوناگون,,سرگرمی ,آموزشی, تفریحی

عاشقتم قارقارک



«دنبالم نیا، بیچاره می‌شی»، «اسیرتم قارقارک»، «سلام سالار، غم نداری؟»، «عاقبت فرار از مدرسه»، «داداش به خاطر اشک مادر یواش»، «اگر دیدی جوانی قد خمیده، بدان نادان شده خاور خریده»، «دریای غم ساحل ندارد». چند بار این جملات را پشت کامیون‌ها، وانت‌ها، اتوبوس‌ها و وسایل نقلیه دیگر دیده‌اید و خیلی وقت‌ها به آن‌ها خندیده‌اید؟ بعضی از این جملات، خنده‌دارند و خوشحال‌تان می‌کنند و بعضی گله و شکایت دارند و ناراحت‌تان می‌کنند. اما این جملات، هر چه باشند و هر مضمونی داشته باشند، در یک چیز مشترکند. آن‌ها یک «خرده فرهنگ» را در ایران به‌وجود آورده‌اند؛ خرده فرهنگی که شامل مضامین زیادی می‌شود و مفاهیم متفاوتی دارد. کتاب اتول‌نامه، کتابی است که این ماشین نوشته‌ها در آن جمع‌آوری و تقسیم‌بندی شده. سید جمال هادیان، نویسنده کتاب، درباره جمع‌آوری و تالیف این کتاب بامزه، خاطرات جالبی دارد.






کولی صد ساله منم

حدود 9 سال از روزی که این کار را شروع کردم، می‌گذرد. اتول‌نامه شروع جالبی دارد. اوایل که به تهران آمده بودم در خیابان انقلاب به یک موتور سه چرخه برخوردم. از همین موتورهایی که وسایل مستعمل مثل دمپایی یا آهن قراضه جمع می‌کرد. پشت این موتور نوشته بود: «دربه‌در همیشگی، کولی صد ساله منم.» وقتی ماشین از کنار موتور سه‌چرخه گذشت، دیدم راننده آن پیرمردی است با گردن کج، از این‌آدم‌هایی که روی صورت‌شان خاک نشسته. هنوز هم وقتی یاد آن صحنه می‌افتم احساساتی می‌شوم. فکر کردم او واقعا دربه‌در است. دارد برای امرار معاشش زحمت می‌کشد و این عبارتی که پشت موتورش نوشته، روایت زندگی‌اش است. خیلی از این نوشته خوشم آمد و آن را در دفتری که همراه داشتم نوشتم. از آن به بعد روی نوشته‌های پشت وسایل نقلیه حساس بودم. جسته‌ و گریخته هر عبارتی را که می‌دیدم و خوشم می‌آمد، یادداشت می‌کردم و نگه‌می‌داشتم. حدود یک‌سال بدون هدف این کار را کردم و متوجه شدم این نوشته‌ها برای خودش یک فرهنگ به حساب می‌آید. بعد از آن، کارم را شروع کردم و در مسافرت‌هایی که می‌رفتم این جملات را یادداشت می‌کردم. بعضی وقت‌ها با راننده‌ها هم صحبت می‌کردم و از آن‌ها دلیل انتخاب نوشته پشت ماشین‌شان را سوال می‌کردم. دوستان و خانواده‌ام هم مثل خودم به این نوشته‌ها حساس بودند و هر جا چیز جالبی می‌دیدند برایم یادداشت می‌کردند.



کتاب یک زندگی

نوشته‌هایم مرتب اضافه می‌شد اما هیچ‌وقت به‌صورت یک کتاب در نمی‌آمد. بعد از 4-3 سال دیدم دفتری دارم که بیشتر از 4-3 هزار بیت، عبارت و کلمه در آن جمع‌آوری شده. تصمیم گرفتم آن را به یک مجموعه تبدیل کنم. این‌ها در یک مجموعه نمی‌گنجید. چون کلمه کنار عبارت، کنار شعر و حتی کنار یک علامت بود و این پراکندگی به من اجازه کنار هم گذاشتن آن‌ها را نمی‌داد. تنظیم این کار گرفتاری عجیبی بود. تحقیق کردم و دیدم چند مقاله و کتاب در این باره نوشته شده. اما تنظیم جملات و عبارات براساس حروف الفبا بود. مشکلش این بود که مثلا واژه‌ای مثل الزهرا، کنار یک بیت بلند قرار می‌گرفت. این ناهم‌خوانی مشکل ایجاد می‌کرد. حدود یک سال تقسیم‌بندی‌های مختلف را امتحان کردم اما هیچ‌کدام من را راضی نمی‌کرد. در نهایت آن‌ها را به 8 فصل کلی تقسیم کردم. این فصل‌ها را هم با نگاهی به زندگی انسان مرتب کردم. این جملات از نظر من مثل پاره‌های یک زندگی است. زندگی که از تولد شروع می‌شود و با مرگ تمام می‌شود. کتاب داستان این زندگی، پاره پاره شده و هرتکه پشت یک ماشین نوشته شده. من در واقع این پاره‌ها را به هم چسبانده‌ام. کتاب با نیایش پروردگار شروع می‌شود. با عشق ادامه پیدا می‌کند و با طنز جلو می‌رود. این بخش به‌نظر من مربوط به جوانی است. بعد سن داستان زیاد می‌شود. عبارات مربوط به چشم‌زخم، پند و نصیحت و در نهایت گله و شکایت، مربوط به پیری داستان است. در آخرین جمله فصل یکی‌مانده به آخر، که فصل پیری است، این شعر قیصر امین‌پور را می‌بینید: «ناگهان چقدر زود دیر می‌شود.» کتاب یک فصل اضافه هم دارد که «فرنگی‌نامه» است. فصلی مربوط به عباراتی که از زبان‌های خارجی وارد شده و روی ماشین‌ها نوشته شده.



مشدی ممدلی واقعا که بود؟

الان حدود 500 واژه، عبارت یا شعر جدید پیدا کرده‌ام که در ویرایش‌های دیگر به کتاب اضافه می‌کنم. کتاب خیلی مورد استقبال قرار گرفته. در یک سال گذشته 3 بار چاپ شده و سال آینده هم قرار است نسخه جدیدش را به بازار بدهم. این نسخه 16 صفحه بیشتر دارد و مقدمه‌اش کمی تغییر می‌کند. وقتی کتاب تمام شد احساس کردم چیزی کم دارد. به همین دلیل رفتم سراغ روزنامه‌های زمان قاجار و کتاب‌های قدیمی و اطلاعات زیادی جمع‌آوری کردم و داستان‌های جالبی از ورود ماشین به ایران پیدا کردم. مثلا سال 1272 نخستین خودرو وارد ایران شد. اول دوتا ماشین بودند که یکی از آن‌ها در گردنه ملاعلی می‌ماند و از بین می‌رود. دیگری با دردسر به ایران می‌رسد. ماشین‌های آن زمان فنر نداشت. جاده‌ها هم خاکی و ناهموار بود. خود مظفرالدین شاه موقع حرکت با ماشین، کالسکه‌اش را هم همراه می‌برد و هرجا خسته می‌شد سوار کالسکه می‌شد و کمی بعد دوباره از ماشین استفاده می‌کرد. عکس‌های قدیمی کتاب را از آرشیوهای قدیمی برداشته‌ام. عکس‌های جدید را هم خودم یا دوستان دیگر گرفته‌ایم. ترجیح دارم چون کتاب پژوهشی است، تعداد عکس‌های آن زیاد نباشد. در مقدمه کنونی هم نکات جالبی وجود دارد. مثلا اینکه مشدی ممدلی که بود و اصلا چرا ماشینش این‌قدر معروف شد، بخشی از مقدمه کتاب اتول نامه است. مرحوم مشدی ممدلی از درشکه‌چی‌های قدیم تهران بود و بین سورچی‌های تهران نفوذ زیادی داشت. بعد از این‌که اتومبیل به تهران آمد او چند مینی‌بوس خرید. جوان‌های تهران دنبال او راه می‌افتادند و شعر معروف ماشین مشدی ممدلی را برای او می‌خواندند.




همه آنچه در اتومبیل‌ها می‌بینیم

سه سال پیش از طرف راهنمایی و رانندگی بخشنامه‌ای صادر شد که نوشتن هر نوشته‌ای در پشت یا جلوی ماشین را خلاف اعلام کرد. دلیل‌شان هم این بود که باعث حواس‌پرتی مردم می‌شد و تصادف ایجاد می‌کرد. البته در حال حاضر راننده‌ها جریمه نمی‌شوند اما خیلی‌ها نگران هستند و نوشته‌ها را داخل ماشین می‌نویسند. کتاب اتول‌نامه، نوشته‌های داخل ماشین را هم شامل می‌شود. نوشته‌هایی که راننده‌ها روی داشبورد، داخل اتاق، روی سقف یا کناره‌های در می‌گذارند. غیراز این، خیلی‌ها عکس یا اشیا را داخل ماشین‌شان می‌گذارند، چیزهایی مثل عروسک، انگشتر یا تسبیح، رواج بیشتری دارد. مواردی هم هست که در کتاب حذف شده. چیزهایی که با فرهنگ بومی یا دینی ما مطابقت نداشته یا امکان بدفهمی یا برداشت بد از آن‌ها وجود داشته. البته این سانسورها به کمترین مقدار ممکن صورت گرفته و چیز زیادی از آن‌ها حذف نشده.



آن‌ها عشق‌شان را می‌نویسند

در نمایشگاه کتاب من با خانم محقق ترکی آشنا شدم که می‌گفت همین کار را در ترکیه یک نفر انجام داده و یک کتاب از ماشین‌نوشته‌ها چاپ کرده. این فرهنگ بیشتر از همه در شرق رواج دارد. در کشورهایی مثل پاکستان، افغانستان، هند، ایران، ترکیه و بعضی از کشورهای فارسی زبان شمالی مثل تاجیکستان نوشتن پشت ماشین از همه رایج‌تر است. هر چه به سمت شرق برویم مثلا در افغانستان یا هند، عبارات بیشتر شبیه اشکال و اشیا می‌شود و هر چه به سمت ایران و ترکیه برویم، نوشته‌ها را بیشتر می‌بینیم. راننده‌ها آدم‌های خاصی هستند. آن‌ها از نظر ویژگی‌های اخلاقی، سر و وضع، غذا خوردن، حرف زدن و چیزهای دیگر در یک دسته ویژه قرار می‌گیرند و یک خرده‌فرهنگ را تشکیل می‌دهند. خیلی از راننده‌ها  از روی اجبار راننده نشده‌اند. آن‌ها به این کار عشق دارند. معمولا یک همذات پنداری و ارتباط خاصی با ماشین‌شان دارند. بیشتر این راننده‌ها به‌اصطلاح راننده‌های بامرام هستند که پشت ماشین چیز می‌نویسند، اما راننده‌هایی که برای جایی کار می‌کنند و ماشین مال خودشان نیست، کمتر با آن ارتباط برقرار می‌کنند. کارشان هم از روی اجبار است.




در بعضی شهرها رانندگی شغل رایجی است. به همین دلیل در این شهرها کسانی که پلاکارد می‌نوشتند یا نقاش بودند برای خودشان دفتری درست می‌کردند و شعرهایی را یادداشت می‌کردند. راننده‌ها هم می‌توانستند از آن‌ها سراغ شعرهای خوب را بگیرند. در تهران هم از این آدم‌ها وجود دارد. شاید در گاراژ‌ها هم کسانی باشند که پشت ماشین‌ها چیز می‌نویسند اما من با آن‌ها برخورد نداشته‌ام. بیشترین موضوعی که بین ماشین نوشته‌ها به چشم می‌خورد در حوزه گله‌نامه است. راننده‌ها شغل سخت و طاقت‌فرسایی دارند و همیشه با سختی‌های روزگار مواجه هستند. به همین دلیل معمولا گله دارند. از شکست در زندگی بگیرید تا ناهمواری‌های زندگی، دوری از همسر و فرزند و چیزهایی مثل این.



راننده شاعر

در جمع‌آوری ماشین‌نوشته‌ها به چیزهای جالبی برخوردم. مثلا پشت ماشینی شعری دیدم که برایم خیلی عجیب بود. شعری که شبیه شعر هیچ‌کدام از شعرای قدیم یا جدید نبود. شعر این بود: «ما را با حوران بهشت کاری نیست.» خیلی برایم عجیب بود. به ماشینی که سوارش بودم گفتم سریع برود تا از ماشین جلو بزند. دیدم راننده آن یک جوان با سبیل‌های بلند و قیافه خشن است. از او درباره شعر پرسیدم. اولش ناراحت و عصبانی شد و حتی می‌خواست با من دست‌به یقه شود، اما بعد که ماجرا را برایش توضیح دادم گفت شعر از خودم است و ادامه دارد. ادامه‌اش این بود: «عشق است نعره‌کش جهنمی را» برایم خیلی جالب بود که مردی جوان و عجیب و غریب، چنین شعری گفته باشد. خودم ماشین ندارم و  چیزی نمی‌توانم روی ماشین بنویسم اما بعضی از این جملات ملکه ذهنم شده و ناخودآگاه از آن‌ها در گفت‌وگوهای روزانه استفاده می‌کنم. مثلا یک بار ناخودآگاه به دوستی گفتم: «با ما کج و با خود کج و با اهل جهان کج/ آخر قدمی راست بنه‌ ای همه جا کج!»

باز نشر اختصاصی: Bartarinha.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.